آبی . . . خاکستری . . . سیاه ...

در شبان غم تنهایی خویش
عابد چشم سخن گوی تو ام..

من در این تاریکی
من در این تیره شب جان فرسا
زائر ظلمت گیسوی تو ام..

گیسوان تو پریشان تر از اندیشه ی من ..
گیسوان تو شب بی پایان..
جنگل عطرآلود ...

شکن گیسوی تو
موج دریای خیال ..
کاش باز ورق اندیشه
شبی
از شط گیسوی مواج تو من
بوسه زن بر سر هر موج سیاه ..
همه ی عمر سفر می کردم ..........

من هنوز از اثر عطر نفس های تو سرشار سرود ..
گیسوان تو در اندیشه ی من
گرم رقص موزون

کاش کی پنجه ی من
در شب گیسوی پر پیچ تو  راهیی می جست
چشم من چشمه ی زاینده ی اشک
گونه ام بستر رود . .

کاش کی همچو حبابی بر آب
در نگاه تو تهی می شدم از بود و نبود

شب تهی از مهتاب ..
شب تهی از اختر ..
ابر خاکستری بی باران
پوشانده آسمان را یکسر ...
ابر خاکستری بی باران دلگیر است ..


و سکوت تو پس پرده ی خاکستری سرد کدورت
افسوس ...
سخت دلگیر تر است .....

( تقدیم به دختری که تلخی های زندگی را در پس شیرینی شکلات هایش پنهان می کرد .... )

نظرات 5 + ارسال نظر
نانا/نازی/سالواتوره/نازنین/نارنج/ن پنج‌شنبه 21 تیر‌ماه سال 1386 ساعت 09:08 ب.ظ http://naranj.blogsky.com

راستش این عبارت اخرو خیلی دوست داشتم...و سکوت تو ...باور کنید سکوت همیشه دلگیر نیست این بار دیگه هیچی دلگیر نیست....حتی این میگرن ها که شاید با طب سوزنی خوب بشن...حتی شکلات..هه که من معتادشم...چه وقتی که...راستش یکی دیگرم میشناختم مثل من معتاد شکلات بود....بهم گفته بودید تو پست قبل با یکی حرف بزنم تو جوابش یه پوزخند بهتون تحویل میدم با اجازه....ولی این بار و شاید بارهای دیگر سکوت خیلی خوب باشه اون قدر که حتی دیگه دلگیر نباشم...فقط از یه چیزی تو وجود خودم دلگیرم..اونم که بیشتر از اون چیزی که همیشه بودم دارم میشکونم دارم سنگ میشم انگار اروم اروم دارم وحشی میشم...ولی حالم خیلی خوبه میگرنم ولم کرده دوست قدیمیم همونی شده که باید میبود...و اوضاع دوباره مثل قبله...هیچی عوض نشده...خوشحالم که تونستم از دوره ۳ روزم خارج بشم...اووووووووووووووووووووم دارم کیندر بوینو میخورم و این یه حس نوستالژیکو تو ذهنم فعال میکنه...راستی کدوم دختر بود که مثل من بود و زندگیشو با شکلاتاش؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

[ بدون نام ] پنج‌شنبه 21 تیر‌ماه سال 1386 ساعت 09:11 ب.ظ

راستی حالتون خوبه؟تو پست قبلی دیدم یک کم ناراحتید...دوره های شما چند روزس تا ذهنتون با خودش کنار بیاد؟تموم کنید دیگه...با یه پست شاد منتظرتونم...همه باید خوشحال باشیم چون دلیلی واسه ناراحتی وجود نداره دیگه...به دشمن قدیمیم گفتم کادو چی میخوام از شمام یه پست شاد میخوام کتابارو خوندید؟

توت کوچولوووووووووووو!!!!! دوشنبه 25 تیر‌ماه سال 1386 ساعت 07:07 ب.ظ

سلام عموووووووو جونم!

خوبی؟!!!!!!!!!!!(معلومه)

خوشی؟!!!!!(خوب چیزه واضحیه)

چه خبر؟!!!!!!(خبرای خوب . . . خوش . . . سر شار از موفقیت)

آدما هم عمو دارن منم عمو دارم. . . هه دلم خوشه!(عصبانی+ناحارت+قهر)

یه زحمتی به خودت بده یه سر به منم بزن من این همه میام پیشت نه وجدانن بشمار چنتا کامنت از من تو وبته!؟( یه عاهلمه تا)

تو که فقط یه کامنت تو وبم داری!

حالا خودت بگو بد فردا برم یه عمویه دیگه پیدا کنم ناراحت نشی هااااااااااااااااااااا!(تهدید بود آیا؟!)

خوب دیگه برم دوست دارم عمویی!!

بغل+بوس+بابای

مهشید سه‌شنبه 26 تیر‌ماه سال 1386 ساعت 06:08 ب.ظ http://caticef.blogfa.com

سلام سینوهه!
چطوری آقای دکتر!!!
مرسی اومده بودی سر زده بودی. لطف کردی. من فعلا دارم رسیدگی می کنم ببینم وبلاگم هک شده یا هک وبلاگ من شده!!! کامنت شما رو چون تو نظرات پستهای قبلی بود الان دیدم. ببخشید دیر جواب دادم. وب بامزه ای بود ولی من نفهمیدم از عکسهای بالا کدومش تو بودی!!!

شیما شنبه 6 مرداد‌ماه سال 1386 ساعت 09:39 ق.ظ http://atishbaz .blogsky.com

سلا م

متن های خیلی زیبایی نوشتید .

مخصوصا آبی...خاکستری...سیاه

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد