ًُفقط ببین !

انسان فقط می تواند بداند که خداوند

چه چیزی نیست.

دانستن اینکه خداوند چه هست،

ممکن نیست.

زیرا این جایی است که "بودن"آغاز میشود،

تو نمی توانی خدا را بفهمی،

اما می توانی "او"باشی ،

یعنی متخلق شوی به اخلاق خداوندی.

در این ساحت است کهتنها فهم ممکن

اتفاق می افتد؛شهود.

اما چنین فهمی

به کل با فهمهای دیگر تو متفاوت است

زیرا در چنین فهمی ،نه کسی که

مفهمد، در میان می ماند

و نه چیزی که فهمیده می شود.

فقط فهم است که می ماند.

به همین دلیل ساحت بودن وساحت شهود

بر هم منطبقند.

حتی دانشی هم وجود ندارد.

زیرا دانش مرده و شی واره است،

به علاوه دانش همواره درباره ی

گذشته است.

وخداوند درگذشته نیست.

ونه در آینده.

خداوند همواره حاضر است ؛

وهمواره این جاست.

چشمانت را ببند وببین.

آنگاه چشمانت را باز کن و ببین.

پس از اینها، چشمانت را نهببند ونه باز کن،

فقط ببین !

 

معجزه ی شکفتن در خویش

زندگی را رودی ببین که بربسترزمان جاری است

درساحل این رودبایست،

نه کنجکاوباش ونه نگران.

به خس وخاشاک گذشته ات نگاه کن

که برخطراتت شناورند ومی آیند ومیروند؛

درست مانند حوادثی که در روزنامه ها میخوانی.

از آنها منتزع شوونسبت به آنها بی تفاوت باش

یادت باشد که هیچ چیزمهم نیست.

فقط باش!

آنگاه انفجاری رخ خواهد داد

معجزه ی شکفتن درخویش!

زورق آوازهای دل خوشگلم،در

انتهای روز،مرابه آنسوی ساحل

خواهدبرد.به جایی که ازآنجا

                      همه چیزو همه کس را ببینم.