معجزه ی شکفتن در خویش

زندگی را رودی ببین که بربسترزمان جاری است

درساحل این رودبایست،

نه کنجکاوباش ونه نگران.

به خس وخاشاک گذشته ات نگاه کن

که برخطراتت شناورند ومی آیند ومیروند؛

درست مانند حوادثی که در روزنامه ها میخوانی.

از آنها منتزع شوونسبت به آنها بی تفاوت باش

یادت باشد که هیچ چیزمهم نیست.

فقط باش!

آنگاه انفجاری رخ خواهد داد

معجزه ی شکفتن درخویش!

زورق آوازهای دل خوشگلم،در

انتهای روز،مرابه آنسوی ساحل

خواهدبرد.به جایی که ازآنجا

                      همه چیزو همه کس را ببینم.                              

من چه تلخم امروز ...

غروب مرداد ماه برای من یادآور گذشتهء شیرینیه که حالا دیگه از مغز هستهء هلو هم تلخ تره..اما با اینحال ، هر وقت به اون زمان فکر می‌کنم دلم ناجور می‌گیره...طوری که نه می‌تونم آروم بگیرم..نه می‌تونم گریه کنم..نه می‌تونم حرفی بزنم...فقط می‌شه افسوس خورد...حسرت خورد..اینها کار یه عمره...عمر تباهی که همیشه حسرت‌کش روزای از دست رفتش بوده...

غروب مرداد ماه برای من یادآور روزها و شب‌های بدون فاصله و بی‌درنگیه که برای زندگی کردن ، زندگی می‌کردم...!‌ نه در انتظار مردن..! رازهای پنهون دلی که هیچوقت راز دار خوبی نبوده.. صندوقچه‌ای که هیچ وقت قفل محکم و مطمئنی نداشته...مرگ‌های درونیه من همیشه فقط و فقط برای آینه‌ای که چهره ام رو توش می‌انداختم یه تنوع جدید بود....! هیچکس آیا چشمهای سرخ منو دید وقتی از دلتنگی گریه می‌کردم..؟! هیچکس آیا موهای پشت شقیقه‌م رو دید وقتیکه از شکست‌ و غصه سفید می‌شدن..؟!‌ هیچکسی اصلآ فهمید لرزش بی وقفهء دستام بخاطر چیه..یا صورتی که روز بروز شکسته‌تر و نا امیدتر از دیروز به آینه ترک می‌اندازه به کی تعلق داره..؟! قلبی که هر روز و هر لحظه خاموش‌تر از روزها و لحظه‌های گذشتس...........

صبوری....تحمل برای رسیدن به روزای سپید و قشنگ....انتظاری که هیچوقت پایانی نداشته و نخواهد داشت...! چون تو با بقیه فرق می‌کنی....چون تو مثل همه نیستی...سعی نکن...نمی‌تونی مثل اونا بشی...! چون تو اومدی که یه کاری بکنی و بری...همین...قرار نبود با آدما قاطی بشی...قرار نبود یکی از اونا بشی...می‌دونم تو دلت غصه زیاده...آره..تو این دنیا یکی می‌خنده و یکی گریه می‌کنه.....! اینجا کسی هست که تا حالا گریه نکرده باشه....؟!! کی ادعا می‌کنه هیچوقت نخندیده..؟!!

 

آبی . . . خاکستری . . . سیاه ...

در شبان غم تنهایی خویش
عابد چشم سخن گوی تو ام..

من در این تاریکی
من در این تیره شب جان فرسا
زائر ظلمت گیسوی تو ام..

گیسوان تو پریشان تر از اندیشه ی من ..
گیسوان تو شب بی پایان..
جنگل عطرآلود ...

شکن گیسوی تو
موج دریای خیال ..
کاش باز ورق اندیشه
شبی
از شط گیسوی مواج تو من
بوسه زن بر سر هر موج سیاه ..
همه ی عمر سفر می کردم ..........

من هنوز از اثر عطر نفس های تو سرشار سرود ..
گیسوان تو در اندیشه ی من
گرم رقص موزون

کاش کی پنجه ی من
در شب گیسوی پر پیچ تو  راهیی می جست
چشم من چشمه ی زاینده ی اشک
گونه ام بستر رود . .

کاش کی همچو حبابی بر آب
در نگاه تو تهی می شدم از بود و نبود

شب تهی از مهتاب ..
شب تهی از اختر ..
ابر خاکستری بی باران
پوشانده آسمان را یکسر ...
ابر خاکستری بی باران دلگیر است ..


و سکوت تو پس پرده ی خاکستری سرد کدورت
افسوس ...
سخت دلگیر تر است .....

( تقدیم به دختری که تلخی های زندگی را در پس شیرینی شکلات هایش پنهان می کرد .... )